آموزش

کودکان استثنایی

آموزش

کودکان استثنایی

هدیه تولد

 

مردی دختر سه ساله ای داشت. روزی مرد به خانه آمد و دید که دخترش گران ترین کاغذ زرورق کتابخانه اورا برای آرایش یک جعبه کودکانه هدر داده است…

 

ادامه مطلب ...

آشنایی با فصل پاییز

 

پاییز سومین فصل سال است . رنگ برگ درختان نغییر می کند . برگ ها را زرد و نارنجی می بینید .

برگ ها خشک شده و یکی یکی به زمین می ریزند و زیر پای عابران خُرد می شوند .

در این فصل گاهی باران می بارد و هوا کم کم سرد می شود . شما دیگر نمی توانید لباس های نابستانی خود را بپوشید .

فصل پاییز سه ماه دارد : مهر ، آبان ، آدز .

در اوّلین روز فصل پاییز یعنی اوّل مهر مدرسه ها باز می شوند .

ادامه مطلب ...

دعا

دعا یعنی حرف زدن با خدا و کمک خواستن از خدا  . ما می توانیم همه جا و همه وقت دعا کنیم چون خدا همیشه با ماست .خداوند مهربان ترین و بهترین دوست ماست . 

پس بیاید با هم دعا کنیم . 

خدایا به من کمک کن تا بنده خوب تو باشم . 

خدایا به پدر ، مادر و همه افراد خانواده ام کمک کن تا همیشه سالم و خوشحال باشند .  

خدایا به همه بچه های جهان کمک کن تا در کنار پدر و مادر خود با آرامش زندگی کنند . 

خدایا ما را از شر وسوسه های شیطان حفظ کن. 

خدایا به من کمک کن تا کارهای خوب انجام بدهم . 

خدایا به من کمک کن تا  مهربان باشم . 

حالا شما چند تا دعا بنویسید . مطمئن باشید خداواند دعای بچه های خوب را برآورده می کند . 

خدایا به من کمک کن .................................................................. 

خدایا به ما کمک کن .................................................................... 

معمار و پیرزن

میگویند چند صد سال پیش، در اصفهان مسجدی می ساختند. روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام می دادند.

پیرزنی از آنجا رد می شد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: «فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه!»

کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت: «چوب بیاورید! کارگر بیاورید! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید.»

در حالی که کارگران با چوب به مناره فشار می آوردند، معمار مدام از پیرزن می پرسید: «مادر، درست شد؟!»

مدتی طول کشید تا پیرزن گفت: «بله! درست شد! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت.»

کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن به مناره ای که اصلاً کج نبود را پرسیدند. معمار گفت: «اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت می کرد و شایعه پا می گرفت، این مناره تا ابد کج می ماند و دیگر نمی توانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم. این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم!»

صندلی

در مهد کودک های ایران 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن هر کی نتونه سریع برای خودش یه جا بگیره باخته و بعد 9 بچه و 8 صندلی و ادامه بازی تا یک بچه باقی بمونه. بچه ها هم همدیگر رو هل میدن تا خودشون بتونن روی صندلی بشینن.

در مهد کودکهای ژاپن 9 صندلی میذارن و به 10 بچه میگن اگه یکی روی صندلی جا نشه همه باختین. لذا بچه ها نهایت سعی خودشونو میکنن و همدیگر رو طوری بغل میکنن که کل تیم 10 نفره روی 9 تا صندلی جا بشن و کسی بی صندلی نمونه. بعد 10 نفر روی 8 صندلی، بعد 10 نفر روی 7 صندلی و همینطور تا آخر. 

شرح حکایت 

با این بازی ما از بچگی به کودکان خود آموزش میدیم که هر کی باید به فکر خودش باشه.

با این بازی اونا به بچه هاشون فرهنگ همدلی و کمک به همدیگر و کار تیمی رو یاد میدن.